سلام مادرجان خوبی؟ میدانم حتما انجا که هستی حالت خیلی خوب است همین که من نیستم که غصه ام را بخوری خوبی میدانم .من مینویسم خوبم تو باور کن خوبم .تنها که نیستی پیش پدری پس حتما خوبی .من هم خوبم باورکن فقط گاهی شبها جای خالی کنارم اذیت میکند جای سر یک همسر انوقت دوباره بچه میشوم خجالت میکشم بگویم اما منو تو که این حرفها را نداریم نیمه شبها گاهی از ترس به اتاق پسرک چهار ساله ام میروم و کنارش میخوابم .میدانم خجالت اور است اما مردتر از او نمیشناسم برای پناه اوردن .همیشه که نباید بچه ها از ترس به مادرشان پناه بیاورند .مینویسم خوبم تو باور کن مادرجان فقط گاهی از نگاههای گرگها میترسم جوری نگاهت میکنند انگار ....ولی خوبم فقط جای حرفها روی قلبم درد میکند تو باور کن که خوبم فقط حسرت گرفتن دستهایی حامی را دارم .کمی حسودی ام میشود که تو پیش همسرت هستی و من تنهام .یادم هست هروقت از روزگار خسته میشدی میگفتی نمیدانی که بزرگ کردن دو بچه بی پدر چه دشوار است .نفرینم کردی؟ میدانم حالا میدانم چه سخت است .بخت دختر به مادرش میرود این راهم همیشه میگفتی .من میترسم هربار که به دخترکم نگاه میکنم میترسم .دعایم کن مادر .من خوبم خودم که باور نمیکنم تو باور کن.
...